×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

اطلاعات عمومی

× به اشتراک گذاشتن انچه میدانیم
×

آدرس وبلاگ من

mbses.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/mbses

داستان یک عشق ابدی

پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون امد پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به او زد مرد به زمین افتاد مردم دورش جمع شدند و اورا به بیمارستان بردند
پس از پانسمان زخم ها پرستاران به او گفتند که اماده عکسبرداری از استخوانها بشود پیرمرد در فکر فرو رفت و درهمان حال گفت که عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفق نشدند برای همین دلیل عجله اش را پرسیدند پیرمرد گفت  زنم در خانه سالمندان است من هر صبح انجا می روم وصبحانه را با او می خورم نمی خواهم دیر شود پرستاری به او گفت شما نگران نباشید ما به او خبر می دهیم پیرمرد جواب داد : متاسفام او فراموشی دارد و مرا نمی شناسد پرستارها با تعجب پرسیدند پس چرا شما هروز به انجا می روید در حالی که شماررا نمی شناسد پیرمرد با صدای غمگین و ارام گفت اما من که می دانم او چه کسی است  
شنبه 13 فروردین 1390 - 9:42:37 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


داستان یک عشق ابدی


تبریک


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

3897 بازدید

1 بازدید امروز

9 بازدید دیروز

10 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements